به نام خدایی که مرا فراموش نمی کند
الان که می نویسم ساعت 1 و 17 دقیقه نیمه شب است و مانند همیشه تنها در درون اطاقم نشسته ام
و همراه با گوش دادن به آهنگ خبری آمد خبری در راه است می نوسم .. خدایا دلم گرفته آقا جان دلهامان
تنگ است بس است این همه انتظار هربار که می گوید:شاید این جمعه بیاید شاید تمام موهای بدنم سیخ
می شود.. خدایا یعنی آقا از من راضیه؟؟ خدایا من دل آقا رو به درد نمی یارم ؟؟
دلم داره می ترکه حس پرواز دارم یاد رفیقان شهیدم نمی گذارد آرام گیرم خدایا غلط کردم .. کمکم کن آ قا
جان قسمت می دم به مادر پهلو شکسته است ببخش مرا به خدا ما آدم بدا هم دل داریم می دونیم عشق
چیه؟ و معشوق کیه؟ خدایا کمکم کن آقای من نمی گم دستم بگیر گویم گرفته ای رها مکن.
خدایا به حق این ماه عزیز حاجت مرا روا کن فقط ازت یه چیز می خوام:
بیا تا مارا دعوت کنی به ضیافت با شکوه الهی که پرستوها که به شوق دیدارت پرواز را تجربه کردند و از آنها
فقط پاره های پیراهنشان و یک پلاک شکسته به یادگار بر جا مانده
خدایا من هم پرستویی هستم که بال و پر ندارم خدایا بال و پرم ده تا پرواز کنم...
آقا جان دلم مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد به هوای دیدن تو هوس حجاز دارم
به مکه آمدم تا تو را بینم کجایی؟؟
ای ذولیخا دست از دامان یوسف برکش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
اللهم عجل لولیک الفرج