سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خوش رفتاری پیشه کند، دوستانش فراوان شوند . [امام علی علیه السلام]
حاج مهدی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» سگهای ولگرد جسد متعفن صدام( سردار قادسیه ) را خوردند !

پایگاه خبری" نهرین نت "روزسه شنبه اعلام کرد که جسد صدام دیکتاتور پیشین عراق خوراک سگهای گرسنه شده است . این پایگاه خبری عراقی به نقل از خانواده " حسین کامل "که صدام رییس جمهوری وقت عراق او را در سال 1996 به همراه برادرش در بغداد به قتل رساند اضافه کرد، افراد مسلح هفته گذشته جسد صدام را از قبرش بیرون کشیده و جلو سگهای گرسنه ولگرد انداختند .
نهرین نت افزوده است، 15 فرد مسلح روزشنبه هفته گذشته به محل دفن صدام در روستای" عوجه "حمله برده و با بیرون کشیدن جسد دیکتاتور پیشین عراق از قبر آن را مثله کرده و سپس روی آن ادرار کردند . بستگان حسین کامل که نامشان فاش نشده اضافه کردند ، افراد مسلح سپس جسد متعفن صدام را جلو سگهای گرسنه ولگرد که به همین منظور در محل گرد آورده بودند، انداختند .
پیشتر خبرنگار ایرنا در بغداد به نقل از منابع امنیتی عراقی از وجود اختلافهای شدید بین خانواده صدام و حسین کامل و ناخرسندی خانواده حسین کامل از دفن جسد صدام در روستای عوجه خبر داده بود . بستگان حسین کامل عموزادگان صدام دیکتاتور پیشین عراق،به خاطر قتل حسین کامل و بردارش( صدام کامل )درسال 1996 در بغداد از خانواده صدام کینه به دل داشته و تهدید به انتقام کرده بودند . حسین کامل رییس سابق سازمان صنایع نظامی عراق بود که بعد از فرار به اردن اطلاعات محرمانه زیادی در خصوص تسلیحات کشتار جمعی رژیم سابق بعث در اختیار رسانه های ارتباط جمعی جهانی گذاشت . حسین و صدام کامل همسران دو دختر صدام( رغد و رنا )بودند که بعد از مدتی با عفو صدام دیکتاتور سابق بعث ، به عراق بازگشتند اما سه روز پس از بازگشت آنها،"عدی "پسرصدام به دستور پدرش هر دو آنها را به قتل رساند .

منبع: شیعه نیوز



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( پنج شنبه 85/11/5 :: ساعت 12:22 صبح )

»» دو ساعت با آخرین مسافر پرواز شهادت

بازتاب - بهزاد رفیعی: با عجله ماشین را روشن کرد، هوا خیلی سرد بود. هنوز ماشین گرم نشده، سوار شد و حرکت کرد. از یک طرف دیر شده بود و اصلا راضی نبود حاج‌احمد و بقیه دوستانش معطل بمانند و از طرف دیگر، ناراحت بود که چرا با عجله از مهمانش خداحافظی کرده است. روح مهمان‌نوازش اصلا قانع نمی‌شد به این سادگی از دوستانش جدا بشود. در همین افکار بود که تلفن همراهش زنگ زد. شماره تلفن آذین‌پور روی صفحه تلفن حنیف، شماره خیلی قدیمی و آشنایی بود:

آذین‌پور: سلام علیکم برادر، صبح به خیر.
حنیف: سلام آقای آذین‌پور، چطورید؟

آذین‌پور: سردار کجایید؟
حنیف: چی شده نکنه باز هم سفر لغو شده؟

آذین‌پور: نه بابا ما داریم سوار می‌شیم.
حنیف: تا چند دقیقه دیگه می‌رسم، نزدیکم.

آذین‌پور: سردار کاظمی می‌فرمایند به حنیف بگید ما رفتیم. از مهرآباد بلیت تهیه کن و بیا ارومیه.
حنیف: نه بابا، کجا؟ الان می‌رسم. آقای آذین‌پور، بدون من ارومیه راهتون نمی‌دن [خنده حنیف]

گوشی را که قطع کرد، پایش را محکم‌تر روی پدال گاز فشار داد و با خودش گفت: حتما باید به پرواز برسم. این همه کار توی شمال غرب داریم، حتما باید توی منطقه همراه سردار کاظمی باشم. به بچه‌های ارومیه قول دادم میام ... .
به پایگاه هوایی قدر که رسید، اصلا نفهمید چطور ماشین را پارک کرد. با عجله لباس‌های شخصی‌اش را عوض کرد و دوان دوان به سمت باند پرواز حرکت کرد از دور هواپیما را دید که دور زده و در حال حرکت است. شماره آذین‌پور را گرفت و گفت: آقای آذین‌پور رسیدم. هواپیما را نگه می‌دارید؟

آذین‌پور: کجایید برادر؟ ما دیگه حرکت کردیم.
حنیف: توی باندم، دارم می‌بینم. به حاج‌احمد بگو من اومدم.

آذین‌پور از شیشه نگاهی به بیرون انداخت و به سمت حاج احمد حرکت کرد و حنیف را دید که توی یک دستش کیف مسافرتی و لباس‌های شخصی‌اش را گرفته و با دست دیگرش، تلفن همراهش را کنار گوشش نگه داشته، آذین‌پور حنیف را به حاج‌احمد نشان داد که حالا روی باند رسیده بود. با این‌که هواپیما سی، چهل متری هم حرکت کرده بود، حاج‌احمد به خلبان دستور توقف داد.

از بیرون حنیف که هنوز به هواپیما نرسیده بود، ‌متوجه شد که خلبان دارد با دست اشاره می‌کند و چراغ می‌زند. فهمید که باید به سمت هواپیما برود. سرانجام هواپیما توقف کرد و حنیف خوشحال و خندان، خودش را به در هواپیما رساند. پیش از این‌که سوار شود، با برادر پاسدار مستقر در کنار هواپیما، سلام و علیکی کرد و معذرت‌خواهی از او به خاطر معطلی. درب هواپیما باز شد و به این ترتیب، آخرین مسافر پرواز شهادت سوار شد. حالا قافله شهدای عرفه کامل شده بود و هواپیما اجازه داشت به سمت محل موعود، حرکت کند. خیلی حیف بود که حنیف بامعرفت و بامحبت توی این پرواز زیبا، دعای عرفه نخواند و همراه این جمع نباشد. همین که وارد هواپیما شد، اول از همه، سلام و علیک و تشکری از بصیری کرد که دم در ایستاده بود و بعد به سراغ حاج احمد کاظمی و حاج سعید مهتدی که ردیف اول نشسته بودند، رفت و نفس‌نفس‌زنان حال و احوال گرمی با آنان کرد و بعد هم معذرت‌خواهی به خاطر دیر رسیدن. هنوز با همه بچه‌ها حال و احوال نکرده بود که حاج‌احمد طبق معمول، چند تا تیکه مخصوص خودش را با لهجه شیرین نجف‌آبادی نثار حنیف کرد: «حنیف خواب مونده بودی یا اشتباهی رفته بودی نیروی زمینی؟».

حنیف هم که هنوز داشت با بچه‌ها سلام‌علیک می‌کرد، با ادب خاص خودش جواب داد: «اتفاقا صبح زود بیدار شدم سردار، می‌دونید، بند ناف منو توی ارومیه بریدند، تازه چند دانگ شمال غرب هم به اسم منه... ».

حاج‌احمد که حالش خوب نبود و سرما خورده بود،‌ خنده‌ای کرد و با دستاش سینه‌اش را در بغل گرفت تا کمی گرمتر شود. حنیف به ردیف ته هواپیما رفت و با حمید آذین‌پور روبوسی کرد و همان‌جا کنارش نشست. آذین‌پور که خیلی خوشحال بود از این‌که حنیف به پرواز رسیده، رو به حنیف کرد و گفت: «سردار، رسیدنتون به خیر. فکر نمی‌کردم حاج احمد هواپیما رو نگه داره. معلومه خیلی دوستت داره». حنیف هم خنده‌ای کرد و در حالی که مشغول تا کردن لباس‌های شخصی‌اش و گذاشتن آنها در کیف مسافرتی‌اش بود، گفت: «حاج احمد کارش خیلی درسته». چند لحظه بعد هواپیما به سرعت از زمین کنده شد و مسیر زیبای ارومیه را در پیش گرفت.

هواپیما حالا در مسیر قرار گرفته بود. حنیف نگاهی به آذین‌پور کرد که دستش را روی صورتش گذاشته بود و گفت: «آقای آذین‌پور، با دندون‌درد چه کار می‌کنی؟» بعدش هم شروع کرد به گپ زدن با او. آخه اونها حرف‌های زیادی داشتند که با هم بزنند. پانزده سال در سخت‌ترین شرایط شمال غرب با هم بودند. حرف‌زدن‌ها شروع شد و از هر دری صحبت کردند. از مشکلات موجود در شمال غرب، از حل گرفتاری‌های نیروهای پیشمرگ بومی که سال‌ها به نظام جمهوری اسلامی خدمت کرده بودند، از پررویی‌های اخیر ضدانقلاب و آزار و اذیت‌هایی که به مردم کرد وارد می‌کردند، از طرح‌های مهم حاج احمد برای منطقه و نیروی زمینی، از سختی کار با حاج‌احمد و البته نتایج شیرین آن و از جلسه دو روز پیش حنیف و همکارهایش با حاج احمد کاظمی. در آن جلسه، حاج احمد با ذکاوت و تیزبینی مخصوص خود، مسائل جدیدی را شکافته بود و حسابی از حنیف حمایت کرده بود و با دست راستش، پشت شانه حنیف زده و گفته بود: من به حنیف اعتقاد دارم و تا مدتی که خدا اجازه دهد و باشم، از او حمایت می‌کنم... من حنیف را خیلی قبول دارم... حنیف کارنامه خوبی در شمال غرب داشته ... حنیف در فراز و نشیب‌های شمال غرب نقش داشته ... حنیف دارای صلاحیت و عمق اطلاعاتی است و... .

اینقدر غرق صحبت شده بودند که کلی از مسیر را پشت سر گذاشتند. حنیف نگاهی از شیشه به بیرون انداخت. همه جا ابر بود و هیچ‌جایی معلوم نبود. از لابه‌لای ابرها حنیف فهمید که نزدیکی دریاچه ارومیه هستند. چند لحظه به فکر رفت. انگار همین دیروز بود که داشت اعلامیه‌های حضرت امام(ره) را چاپ و توزیع می‌کرد. یادش آمد چگونه مزدوران رژیم را کلافه کرده بود و با هماهنگی دوستانش، مدارس چادگان را تعطیل کرده بودند. یادش آمد که هفده سال بیشتر نداشت که وارد سپاه شده بود. تازه جنگ آغاز شده بود که در‌ رأس یک گروه داوطلب شصت نفره عازم جبهه‌های جنوب شده بود. یادش آمد آن روزی را که با چند تا از بهترین دوستانش تصمیم می‌گیرند به کردستان بروند. آخه کردستان آن روزها خیلی مظلوم بود و سخت به افرادی مثل حنیف نیاز داشت. یادش می‌آمد اوایلی که به شمال غرب آمده بود، چقدر کار کردن سخت بود. اصلا دوست از دشمن قابل تشخیص نبود و ضدانقلاب، ناجوانمردانه خودش را لابه‌لای مردم محروم کرد، پنهان کرده بود. چقدر حنیف و دوستانش تلاش کرده بودند تا آسیبی به مردم کرد نرسد، حتی اگر به قیمت شهادت بچه‌های رزمنده باشد. کمین‌ها، درگیری‌ها و شرارت‌های ضدانقلاب را یکی یکی، دقیق و کامل در حافظه‌اش داشت. همه را مثل فیلم از مغزش عبور داد. چه روزهای سختی،‌ چه کمین‌های وحشتناکی و چه شهدای عزیزی را از دست دادیم!

تا به اینجا رسید، بی‌اختیار به یاد شهید بروجردی افتاد. زیر لب گفت: یادش به خیر، چقدر تأکید می‌کرد که «بچه‌ها ما باید صف ضدانقلاب را از مردم عزیز کرد، جدا کنیم». حنیف همان موقع فهمیده بود که رمز موفقیت او و همکارانش، تشخیص ضدانقلاب از مردم کرد است. چقدر برای اجرای این استراتژی، جمهوری اسلامی که مبتنی بر دستورات دین اسلام و دیدگاه‌ها و فرامین رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام(ره) بود، متحمل زحمت و سختی شده بودند. آخه بار اصلی این حرف، بر عهده بچه‌های اطلاعات بود. یک کار بی‌سابقه داشت انجام می‌شد که اصلا در دنیا تا حالا اتفاق نیفتاده بود و شاید از لحاظ آموزه‌های نظامی ـ کلاسیک جهان هم غیرقابل اجرا ‌بود. می‌خواستند هم ضدانقلاب اجیرشده توسط استکبار جهانی را نابود و قلع‌وقمع کنند و هم هیچ آسیبی به مردم نرسد. سرانجام به برکت رهبری حضرت امام(ره) و خون شهدا، این کار عملی شد و نتیجه بسیار شیرینی هم داشت.

آذین‌پور نگاهی به حنیف کرد که همچنان از شیشه به ابرهای پشت در پشت بالای دریاچه ارومیه خیره شده بود. آرام گفت: «سردار خوابید؟» حنیف تکانی خورد و گفت: «نه، مگه میشه توی مسیر زیبای ارومیه، بخوابم؟» دوباره به افکارش برگشت و باز هم چشم به بیرون دوخت. این بار یادش آمد اولین باری که با آذین‌پور در فرماندهی قرارگاه حمزه ملاقات کرده بود. جوانی شاداب، منظم، باادب، متواضع، متفکر و برنامه‌ریز. از همان لحظه اول آشنایی، عاشق حمید شده بود. یادش می‌آمد چگونه حمید با سه فرمانده قرارگاه کار کرده بود و هر سه نفرشان هم از او راضی بودند و چقدر خوب دفتر فرماندهی را اداره می‌کرد و چه مشاوره‌های خوبی به فرماندهان قرارگاه می‌داد. چقدر عالی واسطه بین فرمانده قرارگاه و معاونان او می‌شد. چقدر جالب مسائل و مشکلات را به فرمانده انتقال می‌داد و راهکار لازم را هم پیشنهاد می‌کرد. یادش آمد که چقدر حاج‌احمد پیگیری کرد تا توانست او را به نیروی زمینی بیاورد. آخه حمید خیلی خاطرخواه داشت، هر کس با او کار کرده بود،‌ نمی‌خواست به راحتی او را از دست بدهد. حاج‌احمد هم می‌دانست که برای رسیدن به نیروی زمینی مقتدر، هوشمند، پاسخگو و قوی، به امثال حمید خیلی نیاز دارد. یادش آمد چند سال پیش را که آذین‌پور موفق شده بود مدرک کارشناسی ارشدش را بگیرد و به او زنگ زده بود تا تبریک بگوید. با خودش می‌گفت: «آفرین حمید. حتی توی پایان‌نامه کارشناسی ارشدت هم به فکر حل مشکلات و مسائل نیروها و پیشمرگان کرد و قرارگاه حمزه‌ بودی»؛ پایان‌نامه‌ای که رکورد نمره کسب شده را شکست و بالاترین امتیاز را به خودش اختصاص داد.

تکان خوردن‌های شدید هواپیما که در حال کم کردن ارتفاع بود، یک بار دیگر حنیف را از افکارش خارج کرد. حنیف نگاهی به جلوی هواپیما انداخت، دید آذین‌پور و کادر پرواز در حال صحبت با حاج‌احمد هستند. حنیف دوباره به افکارش برگشت. یادش آمد اولین باری که حاج‌احمد به قرارگاه حمزه آمده بود، با او ساعتی در کنار دریاچه ارومیه صحبت کرده بود و مسائل منطقه و ضدانقلاب را تشریح کرده بود. همان موقع حاج‌احمد، حنیف را شناخته بود و شیفته زبان صادق و رک، تحلیل‌های عمیق،‌ بینش وسیع و دشمن‌شناسی عالی او شده بود. چقدر حاج‌احمد از تسلط و اشراف حنیف بر مسائل شمال غرب لذت برده بود. مسائلی را که حنیف در آن جلسه مطرح کرده بود، برای اولین بار بود که حاج‌احمد می‌شنید و مثل جرقه‌ای در ذهن حاج‌احمد روشن شده بود. بعد از آن جلسه، حاج‌احمد فهمیده بود که برای اجرای طرح‌های اساسی و ایجاد امنیت واقعی و پایدار در منطقه، به حنیف نیاز دارد و حتما باید از ذهن خلاق، تفکر پویا و تجربیات استثنایی او استفاده کند. همان‌جا حنیف با حاج‌احمد عهد کرده بود که کمکش کند و در کنارش بماند.

یادش می‌آمد آن موقعی که فکر ضربه زدن به ضدانقلاب در مقرهای خودش در آن سوی مرز را مطرح کرده بود، حاج‌احمد هم جدی دنبال قضیه را گرفته بود تا این‌که در سال 75، عملیات بیت‌المقدس طراحی شد؛ عملیاتی که منجر به محاصره مقر اصلی ضدانقلاب و اشرار در خاک عراق شده بود و نهایتا ضدانقلاب جنایتکار و مغرور، مجبور شده بود به خواسته‌های حاج‌احمد ـ که همان خواسته‌های جمهوری اسلامی بود ـ تن دهد و فاز نظامی را کنار گذاشته بود. همه این فعالیت‌ها نهایتا منجر به ایجاد و گسترش امنیت واقعی و بی‌نظیر در شمال غرب شده بود و این چیزی بود که لبخند رضایت رهبری را به دنبال داشت. حاج‌احمد از این اظهار رضایت رهبر انقلاب بسیار خوشحال بود و می‌دانست بدون حنیف، رسیدن به این موفقیت‌ها ممکن نبود.

حنیف با خودش می‌گفت، می‌شود باز هم با فرماندهی مقتدرانه حاج‌احمد، آن موفقیت‌ها را در سطحی وسیع‌تر در نیروی زمینی تکرار کنیم و یک بار دیگر، لبخند رضایت را بر چهره فرمانده کل قوا ببینیم؟!
از صدای همهمه داخل کابین، حنیف متوجه شد موضوعی پیش آمده است. نگاهی به ساعتش انداخت، 9:16 دقیقه بود. پرس‌وجو کرد و فهمید که چرخ‌های هواپیما باز نمی‌شود. هواپیما روی منطقه دوری زد تا بلکه مشکل برطرف شود اما مشکل، همچنان بود. نهایتا با مشورت انجام گرفته، خلبان به سمت تهران برمی‌گردد. چند دقیقه بعد با این‌که هواپیما دریاچه ارومیه را پشت سر گذاشته بود و در مسیر تهران حرکت می‌کرد، حاج‌احمد دستور می‌دهد دوباره به ارومیه برگردند تا شاید چرخ‌ها باز شود و هواپیما در فرودگاه ارومیه بنشیند. اگر هم قرار است شهادت نصیبشان شود، چه جایی بهتر از سرزمین پاک شمال غرب؟

حنیف داشت از آن بالا بیرون را نگاه می‌کرد. بارها و بارها این مسیر را با پرواز آمده بود و به این وضعیت آب و هوایی آشنایی داشت. مثل این‌که منطقه ارومیه با پوششی از ابر و مه بسته‌بندی شده بود. نگاهی به ساعتش انداخت که از 9:30 رد شده بود. در همین لحظات، یک‌باره صدای موتورهای هواپیما خاموش می‌شود و از کابین خلبان، خبر می‌دهند که «موتور نداریم». حالا دیگر همه خوب دریافته بودند، این پرواز، همان پرواز موعودی است که قبلا منتظرش بوده یا خوابش را دیده بودند. مسافران پرواز شهادت که خودشان را آماده کرده بودند تا مراسم دعای عرفه را بر پا کنند، همان جا شروع به خواندن دعای عرفه کردند. حال و هوای داخل هواپیما جور دیگری شده بود، همه در حال ذکر و صلوات و دعا بودند.

حنیف از همانجا که نشسته بود، نگاهی به حمید آذین‌پور انداخت. مثل همیشه آرام، باوقار،‌ مؤدب و مظلوم سر به زیر انداخته بود و زیر لب چیزهایی می‌گفت. حتما داشت شکر خدا را می‌کرد که در رکاب احمد کاظمی و در سرزمین ارومیه به شهادت می‌رسد. هر از گاهی هم حمید نگاهی به حاج‌احمد می‌کرد و نگران او بود.

حنیف صورتش را برگرداند و به چهره خندان و گشاده حاج‌احمد خیره شد که با صدای بلند ذکر می‌گفت و فریاد «یا فاطمه الزهرا» سر می‌داد. حنیف با خودش می‌گفت: «حاج احمد داری به آرزوت می‌رسی. مگه بارها نگفته بودی، حاضرم هر چیزی دارم بدم، اما به دوستان شهیدم برسم؟ مگه روز خداحافظی از نیروی هوایی نگفتی، خدایا من را با این لباس سبز به شهادت برسان؟ مگه در همان جلسه بلند داد نزدی که روز شهادت من در نیروی زمینی فرا می‌رسد؟ مگر در جلسه معارفه‌ات در نیروی زمینی، اولین حرفی که پشت تریبون گفتی، شهادتین نبود و همه حضار تعجب کرده بودند که بابا حاج‌احمد چی داره می‌گه و شاید تازه مسلمان شده؟ مگر در آخرین ملاقاتت با رهبری، از ایشان نخواسته بودی برایت دعا کنند تا شهید شوی؟ این هم نتیجه بیش از 25 سال انتظار. حاج‌احمد مبارک باشه همجواری‌ات با مهدی باکری».

حنیف به تک‌تک بچه‌ها نگاه کرد. همه در حال و هوای خودشان بودند. آرام چشم‌هایش را به بالا برد و زیر لب گفت: «خدایا شکر که از جوانی دست منو گرفتی، کمکم کردی و عاقبت من را هم در رکاب احمد کاظمی قرار دادی و توفیق شهادت در سرزمین مهدی باکری و بروجردی را نصیبم کردی. خدایا شکر که دعای من را در صحرای عرفات مستجاب کردی که ازت خواسته بودم منو به دوستانم برسانی. خدایا شکر که من را شرمنده نکردی. خدایا من را بپذیر. یا حسین».

لحظه‌ای بعد در میان فریادهای «یاحسین» و «یازهرا»ی بچه‌ها، هواپیما ابرهای سخت را شکافت و در قطعه زمینی که گویی برای همین فرود ساخته شده بود، به زمین نشست و همانجا بود که تازه پرواز شروع شد و گویی سقوط، بهانه پرواز آنان بود.

و چقدر زیبا حاج‌احمد کاظمی تیم شهادت خودش را انتخاب و دعوت کرد و در آستانه روز عرفه و سالگرد «کربلای 5» در سرزمین مهدی باکری به پرواز عرفانی درآمد.
روحشان شاد

---------------
این نوشتار بنا بر اسناد و مشاهدات موجود و نیز زندگی شهیدان تنظیم و آماده شده است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( پنج شنبه 85/11/5 :: ساعت 12:2 صبح )

»» به کوری چشم دشمنان، آقایمان زنده زنده زنده است»

به نام خدا

صبح روز عید غدیر بود حوالی ساعت 5 صبح بود برای مستقر شدن در مکان های مشخصی

که قرار بود در این محل مراسم عید برگزار شود حرکت کردیم خب اینجا کردستان بود واز دست

وهابیون هم نمی توان آرام داشت.

در محل های خود مستقر شده بودیم که یکی از بچه ها با چشمانی پر از اشک به نزدم آمد و

با بغغضی که چندی قبل ترکیده بود گفت: حاجی آقا آقا گقتم : آقا چی ؟؟ گفت: یکی از بجه ها

رسیده و بهش گفته که مقام معظم رهبری فوت کرده ...

من که دست و پایم رو کاملا گم کرده بودم فورا با مرکز تماس گرفتم و صحت موضوع رو جویا شدم

بچه ها هم گفتندآقا تا چند ساعت دیگه سخنرانی داره و نمی شودو غیر ممکن است کمی آرام

گرفتم ولی در دل آشوبی به پا بود به یک ساعت نرسیده بود که اعلام کردند در چند منطقه آن ور تر

لااله الاالله - روی گفتنش رو ندارم .....

یه مشت آدم عوضی با شنیدن این خبر دروغ جمع شدن و جشن گرفتن ... فورا بهمون گفتند:

به هیچ عنوان حق دخالت ندارید..

خب این خبر رو از زبان سایت مبارزین بشنویم:

سلامتی رهبر انقلاب اسلامی از شایعات تا واقعیت


«به نظر می‌رسد که در واقع (آیت‌الله) خامنه‌ای فوت کرده و یا در حال فوت است و نظام ایران تلاش دارد ارزیابی کند اگر این خبر اعلام شود، چه اتفاق و واکنشی خواهد داشت و واکنش مردم چه خواهد بود.

تازه‌ترین گزارش‌های پزشکی نشان می‌دهند که وقتی او (حضرت آیت الله خامنه ای) هفته گذشته از بیمارستان مرخص شد، دچار گردش‌ خون نامناسب، ضربان قلب ضعیف، فشار خون بالا و نارسایی شنوایی است و تقریباً بینایی در یکی از چشمان خود را از دست داده و از درد شدید کمر رنج می‌برد. ظاهراً نمی‌تواند به تنهایی از روی صندلی یا تخت خویش برخیزد. همه این عوارض ناشی از سرطانی است که او به آن مبتلا است. با این حال به پزشکان خود گفته است که تا زمانی که آمریکایی‌ها از منطقه خارج نشده‌اند و در لبنان، جمهوری اسلامی اعلام نشده باشد،زنده خواهد ماند»

این ادعا های «مایکل لدین» از اعضای موثر موسسه «امریکن اینتر پرایز» است که برخی او را مسئول طرح براندازی جمهوری اسلامی ایران معرفی می‌کنند. ادعاهای این مقام امریکایی در تاریخ 10 ژانویه مصادف با 20 دیماه سال جاری منتشر شد و پیش از آن، در 4 ژانویه مصادف با 14 دی نیز در سایت pajamasMEDIA به طور اشاره آمده بود. این شایعه آغاز ماجرایی شد که سپس برخی شبکه‌ها‌ی خبری مانند فاکس نیوز که زیر نظر پنتاگون عمل می‌کند و برخی خبرگزاری‌های غربی دیگر، آن را دنبال کردند و این روزها در سطح مردم این سؤال با نگرانی مطرح می‌شود که «از حال آقا چه خبر؟ می‌گویند...» و ادعاهای فوق تکرار می‌شود.

اساساً مقوله شایعه که برخی آن را "انتقال پیام و خبر از طریق شفاهی و بدون داشتن ماخذ و منبع شناخته شده " تعریف می‌کنند و برخی دیگر با نگاه خوشبینانه شایعه را "بخشی از خبری می‌دانند که به علل مختلف دور از دسترس افکار عمومی قرار می‌گیرد". مقوله‌ای پیچیده‌ و پرسابقه است که موضوع اصلی این گزارش نیست.

البته عده‌ای از کارشناسان، شایعه را به دلیل غیرموثق و بی‌اساس بودن، شایسته تحقیق و پیگیری هم نمی‌دانند، ولی برخی دیگر معتقدند به عنوان کنشی پیچیده با کاربردهای چندگانه حتماً باید جدی گرفته شود.

شایعات در کشور ما سابقه طولانی دارند و نمونه‌های جالبی از آنها در دسترس است که بعضاً پس از چندی به عنوان «دروغ سال» نیز شهرت یافته اند.

مثلاً ماجرای کج شدن برج میلاد از نمونه‌های بارز آن است. این بحث از یک طنز آغاز شد. «رضوانیه» تولید کننده این طنز خود در این باره می‌گوید:« زمانی که در زمستان 81 خبر خنده‌دار و غیرواقعی درباره کج شدن برج میلاد را می‌نوشتم، هرگز فکر نمی‌کردم که روزنامه‌ها، وب سایت‌های خبری و شبکه‌های رادیو، تلویزیون، خبری به این مضحکی! را باور و سپس منتشر کنند. شایعه کج شدن برج میلاد تا حدی در میان مرد تقویت شد که یکی از شبکه‌های خبری معتبر غرب نیز این خبر را با جدیت اعلام کرد و ماجرا چنان جدی تلقی شد که دفتر یکی از سازمان‌های بین‌المللی مستقر در تهران نیز قصد تشکیل کمیته بحران درباره این موضوع را داشت....»
انتشار شایعه بیماری سرطان رهبر انقلاب اسلامی نیز موضوع بی سابقه ای نیست و بسیاری از مردم به خاطر دارند که از روزهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی تا مدتها، عین همین بحث درباره بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) تکرار می‌شد و رادیو های عراق و اسرائیل بیش از دیگران آن را دنبال می کردند.

البته روشن است که شخصیت‌هایی حتی در طراز رهبری انقلاب نیز همچون همه مردم ممکن است دچار عارضه‌ای یا کسالتی شوند. کما اینکه آیت‌الله خامنه‌آی نیز مدتی است دچار سرماخوردگی نسبتاً شدید شده‌اند که آثار آن در صدای ایشان در آخرین دیدار نیز نمایان بود و به همین خاطر مقداری از برنامه های ایشان با توصیه پزشکان کاسته شد.

جالب است که ایشان همزمان با انتشار این خبر (بخوانید شایعه) دیدارها و ملاقات‌های عمومی مانند دیدار با مردم قم به مناسبت سالگرد قیام 19 دی و دیدار با شرکت‌کنندگان در هم اندیشی علمای اهل تسنن و تشیع در دومین همایش بزرگداشت ابن میثم بحرانی در 25 دی ماه داشته‌اند که رسانه‌های مختلف از جمله صدا و سیما، متن، صدا و تصاویر آن را منتشر کردند.

معمولاً چنین شایعاتی با اهداف چند گانه مانند ایجاد نگرانی و اضطراب در مسئولان و مردم، ارزیابی واکنش مردم و ارزیابی نحوه واکنش مسئولین دستگاه‌های رسمی به چنین موضوعی ساخته و پرداخته می‌شوند و ازهمین رو شاید لازم بود دستگاه های ذی صلاح، اطلاع رسانی مناسبی را انجام می دادند.

این ترفند در اوج جنگ 33 روزه جنوب لبنان و در مورد سید حسن نصرالله نیز از سوی منابع رژیم صهیونیستی بکار گرفته شد.

کسانی که شایعه سرطان رهبر معظم انقلاب اسلامی را طراحی کردند تا واکنش مردم را ارزیابی کنند، بدانند مردم با نگرانی که از عشق به رهبری حکایت دارد این موضوع را دنبال می کنند و این روزها در مساجد کشورمان شعار «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما خامنه ای رهبر به لطف خود نگهدار» با شور و سوز بیشتری پس از نمازها تکرار می شود. زمانی که برای تهیه این گزارش به سایت‌های مختلف مراجعه کردیم کاربران اینترنتی درباره اخبار مربوط به این موضوع، اظهار نظرهای مختلف و جالبی کرده بودند،ولی بیشتر از همه، این عبارت تکرار شده بود. « به کوری چشم دشمنان، خامنه‌ای زنده است».

منبع : فارس



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( پنج شنبه 85/11/5 :: ساعت 12:0 صبح )

»» حمله به ایران فراگیر خواهد بود

گروه بین الملل- طرح هایی مبنی بر حمله به ایران در دست بررسی قرار دارد که بر اساس آن حمله به ایران منحصر به تاسیسات اتمی این کشور نخواهد بود.
 
به گزارش پایگاه خبری "مبارزین"، وین وایت تحلیلگر ارشد پیشین وزارت خارجه آمریکا در مسایل خاورمیانه شنبه شب با بیان این ادعا به رادیو فردا رسانه وابسته به سیا گفت : حمله نظامی گسترده به ایران در بهار گذشته مطرح شد اما پس از آنکه اطلاعاتی در مورد مشکلات عظیم چنین عملیاتی به جرج بوش رییس جمهوری آمریکا ارایه شد، احتمال حمله گسترده به ایران منتفی و به حمله پراکنده به مواضع و 
تاسیسات هسته ای ایران محدود شد .
 
وایت ادعا کرد: اما اکنون با توجه به گسترش بحران در خاورمیانه حمله به ایران در صورت وقوع ، محدود به تاسیسات هسته ای نخواهد بود و اهداف گسترده تری را در بر خواهد گرفت.
 
وین وایت افزود: بر اساس نظریه طراحان جنگی آمریکا، در صورت حمله این کشور به ایران باید به جز تاسیسات هسته ای این کشور بخش عمده ای از یگان هوایی، سیستم پدافند هوایی، زیر دریایی ها، کشتی ها و تاسیسات موشکی ایران نیز هدف قرار گیرد و عملا قدرت حمله های تلافی جویانه از این کشور سلب شود که در صورت وقوع چنین حملاتی در واقع جنگی تمام عیار علیه ایران آغاز خواهد شد که ثبات و موقعیت خلیج فارس را به شدت به مخاطره خواهد انداخت.
 
به گفته وین وایت، به رغم اینکه برخی کشورهای منطقه خلیج فارس خواستار حمله آمریکا به ایران و کاهش قدرت این کشور در منطقه هستند اما به طور حتم واکنش دنیا به حمله احتمالی آمریکا به ایران وحشتناک خواهد بود.
 
وین وایت درباره ضرب الاجل حمله آمریکا به ایران و زمان احتمالی این حمله گفت: به نظر من تنها ضرب الاجلی که برای این حمله وجود دارد ،دوران ریاست جمهوری جرج بوش است که ژانویه 2009 به پایان می رسد.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 2:10 صبح )

»» خیلی نامردم

به نام خدایی که مرا فراموش نمی کند

الان که می نویسم ساعت 1 و 17 دقیقه نیمه شب است و مانند همیشه تنها در درون اطاقم نشسته ام

و همراه با گوش دادن به آهنگ خبری آمد خبری در راه است می نوسم .. خدایا دلم گرفته آقا جان دلهامان

تنگ است بس است این همه انتظار هربار که می گوید:شاید این جمعه بیاید شاید تمام موهای بدنم سیخ

می شود.. خدایا یعنی آقا از من راضیه؟؟ خدایا من دل آقا رو به درد نمی یارم ؟؟

دلم داره می ترکه حس پرواز دارم یاد رفیقان شهیدم نمی گذارد آرام گیرم خدایا غلط کردم .. کمکم کن آ‍ قا

جان قسمت می دم به مادر پهلو شکسته است ببخش مرا به خدا ما آدم بدا هم دل داریم می دونیم عشق

چیه؟ و معشوق کیه؟ خدایا کمکم کن آقای من نمی گم دستم بگیر گویم گرفته ای رها مکن.

خدایا به حق این ماه عزیز حاجت مرا روا کن فقط ازت یه چیز می خوام:

بیا تا مارا دعوت کنی به ضیافت با شکوه الهی که پرستوها که به شوق دیدارت پرواز را تجربه کردند و از آنها

فقط پاره های پیراهنشان و یک پلاک شکسته به یادگار بر جا مانده

خدایا من هم پرستویی هستم که بال و پر ندارم خدایا بال و پرم ده تا پرواز کنم...

آقا جان دلم مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد به هوای دیدن تو هوس حجاز دارم

به مکه آمدم تا تو را بینم کجایی؟؟

ای ذولیخا دست از دامان یوسف برکش

تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد

ببوسم خاک پاک جمکران را

تجلی خانه پیغمبران را

خبر آمد خبری در راه است

سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید

اللهم عجل لولیک الفرج



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 1:30 صبح )

»» لینکستان » موبایل اسلامی (کلیپ‌های ویدئویی و زنگهای مذهبی)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 12:30 صبح )

»» لینکستان » مداحی

لینکستان » مداحی
»
سکینه منتظر تا که برم من آب در خیمه ، بیا لطفی بکن مولا مرا دیگر مبر خیمه -:- حسین سیب سرخی
»
من به یاد عطر آب علقمه می‌شم هوایی ، می‌رمو و داد می‌زنم تو کربلا به یاد ساقی -:- حسین سیب سرخی
»
ای وای من جان بر لبم ، من وارث غم زینبم ، گریه شده روز و شبم ، ماندم در این دنیا ، تک و تنها بدون یار و کَس -:- مهدی مختاری
»
مسافریم بیا بریم، بریم به شهر آرزو - سینه زنان، گریه کنان ، مویه کنان، بیا بریم دیار او -:- مهدی مختاری
»
نوکر تو روز و شب آروم نداره ، روزا گریه می‌کنه شب زنده‌داره -:- عبدالرضا هلالی
»
وصیت نامه - اگه تو را نبینم من می‌میرم حسین ، وقتی دارم می‌میرم سراغتو من می‌گیرم حسین -:- حمیدرضا علیمی
»
دل من غصه نخور ، یک روز آقاتو می‌بینی - میری تا کربلا ، کنار ارباب می‌شینی -:- حمید علیمی
»
شاه وفا اباالفضل(علیه السلام)... تو شهریاری ، فاطمه تباری ، مانند حیدر همتا نداری -:- حمید علیمی
»
آهای عطر گل یاس آهای خدای احساس - تموم زندگیم فدای یک نگاه عباس -:- جواد مقدم
»
ثبت نام کوی جانبازی شدم ، بعداز آن راهی سربازی شدم - نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیأت است -:- عبدالرضا هلالی
»
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار ، ای نماز حق پرستان ذکر نامت یا علی -:- عبدالرضا هلالی
»
حرف دل... ، تا میاد اسم قشنگت مثل خون تو رگ می جوشم.... -:- حمید علیمی
»
قصه شهداء... (سینه زنی) زِ شرار دل می سوزم زِ تمامی وجود ، بسم رب الشهداء یکی بود یکی نبود
»
عطش عشق... -:- حمید رضا علیمی
»
ای مظهر آدینه ام، من عاشق دیرینه ام، عشقت شفای سینه ام، مهدی بیا مهدی بیا
»
درد دلی با امام حسین(ع) -:- سعید حدادیان
»
مناجات با امام زمان(عجل الله) - ما که از دلبرم رویی ندیدم
»
طوبی قد کمون من، ببین ز قصه دلگیرم، مادر مهربون من مرو مرو که می میرم - فاطمیه84 -:- عبدالرضا هلالی
»
بانوی خانه ام از خانه می روی، امشب کبوترم از لانه می روی - فاطمیه84 -:- عبدالرضا هلالی
»
بمون که خونه حیدر با بودن تو بهاره، بمون که تا تو نباشی علی(ع) کسی را نداره - فاطمیه84 -:- محمود کریمی
»
تنها نگاه می کنی و آه می کشی، روزم سیاه می کنی و آه می کشی - فاطمیه84 -:- محمود کریمی
»
هرجا برات گریه کنم، بهشته یا اباالفضل(ع)، زهرا(س) به روی قلب من نوشته یا اباالفضل(ع) - فاطمیه84 -:- محمود کریمی
»
ویلی، ویلی علی شبلی - ماه منیر کربلاست، به گلعزاری حیدره، کنج لبش خال سیاست، که یادگار حیدره - فاطمیه84 -:- محمود کرمی
»
دل دریا، دل بابا، دل طوفانی ابرها، چشمهاشون به چشم ماهه، کنار تربت زهراء(س) - فاطمیه84 -:- محمود کریمی
»
گر نگاهی به ما کند زهراء(س)، درد مارا دوا کند زهراء(س) - فاطمیه84 -:- محمود کریمی
»
می میرم و زنده میشم، هربار که چشمهات باز و بسته میشه(شهادت حضرت زهراء(س) ) - فاطمیه84 -:- محمود کریمی
»
خیلی وقته که دلم پر میزنه، میره بین الحرمین سر میزنه - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
آقام آقام... بنده ام بنده ولای تو ام، عاشق صحن با صفای تو ام - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
اگه که قبر گمشده پیدا بشه، دلم دوباره زائر زهراء(س) بشه، می میرم ز تمنای نگاه پاک مادر بی پروا- (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
شب قدر شب یلدا، شب بی قراری من، شبیه دست بتوله، بال این قناری من (حضرت رقیه) - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
حسین ای عشق دنیای دیونه، حسین می نوشم کنج این میخونه - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
آهای خدای مهربون تنگه دلامون، برای صاحب الزمان تنگه دلامون، برای یار مهربون تنگ دلامون -(گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
می دونم که آخرش به رسوایی کار می کشه، سرمو گیسوی دلبر بالای دار می کشه - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
شب اصغر شب هفتم، شب قحط آب مردم، سه شبه دیگه تن شه، میشه زیر نیزه ها گم - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
ما خانه به دوشیم، غم زینب به دوعالم نفروشیم، ما مست و الستیم، به در خانه ارباب نشستیم - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
پر از عطر خدایی کف العباس، که با عشق آشنایی کف العباس - گلچین 84 -:- عبدالرضا هلالی
»
نعره حیدری با من، مدال نوکری با تو، غم دو عالمین با من، کرب بلا حسین با تو - (گلچین 84) -:- عبدالرضا هلالی
»
بعضی روزا فکر می کنم بار گناهم، کاری کرده با من که پیش تو رو سیاهم(سوال و جواب، شب اول قبر) -:- محمود کریمی
»
یک مناجات بسیار زیبا با امام زمان(عجل الله) به صورت دکلمه
»
ای قلم سوزلرین دَ اثر یوخ...(مناجات با امام زمان(عج)به زبان ترکی) -:- حاج ابراهیم رهبر
»
شب تار، بی قرار دلی که چاره نداره نفسم مونده تو سینه چشم من به راه یار، شب تاره -:- محمود کریمی
»
مانده ام تنها سالار مضطر من، بعد تو شد خاک عالم بر سر من بی کس و بی یار و یاور در دل صحرا، کاروانی بی پناه و یک زن تنها -:- محمود کریمی
»
دل خون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران مانده به راه برادر، تنهاترین چشم گریان -:- محمود کریمی
»
دکلمه و همخوانی در فراق امام زمان(عج) -:- (تمنا) سید هادی گرسویی
»
همخوانی ترکی در فراق امام زمان(عج) -:- (تمنا) سید هادی گرسویی
»
گل نرگس آبروی دوعالم، خیالت کی می رود ز خیالم، جمالت جلوه الله -:- (تمنا) سید هادی گرسویی
»
یا صاحب الزمان(عج) تو دلم یک دنیا حرفه که می خواهم بگم برا تو، تو بگو به من کجایی تا ببوسم خاک پا تو -:- (تمنا) سید هادی گرسویی
»
بیا یاابن الحسن دورت بگردم، بیا تا دست خالی برنگردم -:- (تمنا) سید هادی گرسویی
»
ما از دوکوهه امدیم اینجا غریبیمف حتی زبوی فاطمه هم بی نصیبیم(مرو مادر) شهادت حضرت زهراء(س) -:- عبدالرضا هلالی
»
آقا جون کرب بلات، صحن و سرات، کرده دیونم انشاء الله قسمت بشه تو حرمت روضه بخونم -:- عبدالرضا هلالی
 
 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( دوشنبه 85/11/2 :: ساعت 12:27 صبح )

»» تولد

به نام آنی که مرا آفرید

با یاد و نام خدا شروع می کنم و از خدا می خواهم به حق این ماه عزیز مرا به حاجتم برساند

 حاج مهدی در روز پنج شنبه ساعت 3 و 15 دقیقه بعد از ظهر در بیمارستان توحید شهر سنندج استان کردستان چشم به جهان گشود. ولی موضوع به این آسانی ها هم نبود 14 روز از موعد مقرر ولادت او گذشته بود ولی مادرش هیچ احساس دردی نداشت دکترها و خانواده هم بسیار نگران شده بودند هنگام جنگ و دفاع مقدس بود پدر وی هم در مرزها مشعول به دفاع بود.

بعد از تماس فوری دکتر خانواده مبنی بر انتقال مادر به بیمارستان مذکور مادر به همراه یکی از همسایگان به بیمارستان آورده شد و موضوع به شهرستان مریوان واقع در مرز غربی کشور که پدر وی در آنجا بود گزارش شد واو هم راه افتاد ولی هنگامی که به بیمارستان رسید همه را غمگین و آشفته یافت بسیار متعجب شده بود سئوال کرد که چه شده؟؟ و همسایه ها به او گفتند بچه و مادر دچار خفگی شدند و هر دو سیاه شده اند و دکتر ها هم گفته اند امیده نیست..

پدر وی که بسیار پریشان شده بود و در سالن فدم می زد با خدای خود چنین راز و نیاز کرد:

خدایا خداوندا من به خاطر تو به اینجا اومدم و به خاطر تو دارم این سختی ها را تحمل می کنم و خانواده ام رو به سختی انداخته ام کمکم کن .... و سپس به امام رضا (ع) متوسل شدند.......

در همین حین خبر ولادت کودک را به پدر دادند و گفتند مادر هم سالم است ولی کمی دچار خفگی شدن کودک مدتی سیاه رنگ بود و کم کم رنگ باز کرد و جابتر اینکه از بدو ورود چشمانش باز بود و اطراف رو جستجو می کرد.

و پدرش او را مهدی نامید ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 11:16 عصر )

»» پخش مستقیم حرم مطهر امام رضا (ع)

التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 1:31 صبح )

»» پخش مستقیم حرم ابا عبد الله الحسین(ع)

التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » همسفر عشق ( یکشنبه 85/11/1 :: ساعت 1:17 صبح )

<      1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
[عناوین آرشیوشده]