ما در این مدت مصیبتها دیدهایم، مصیبتهای بسیار بزرگ و بعضی پیروزیها حاصل شد که البته آن هم بزرگ بوده، مصیبتهای زنهای جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفلهای پدر از دست داده.
من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست دادهاند میافتد، سنگینی در دوشم پیدا میشود که نمیتوانم تاب بیاورم. من نمیتوانم از عهده این خسارات که بر ملت ما وارد شده است برآیم، من نمیتوانم تشکر از این ملت بکنم که همه چیز خودش را در راه خدا داد، خدای تبارک و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید.
من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض میکنم و در غم آنها شریک هستم. من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض میکنم. من به جوان هایی که پدرانشان را در این مدت از دست دادهاند تسلیت عرض میکنم.
خوب، ما حساب بکنیم که این مصیبتها برای چه به این ملت وارد شد، مگر این ملت چه میگفت و چه میگوید که از آنوقتی که صدای ملت در آمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اینها ادامه دارد. ملت ما چه میگفتند که مستحق این عقوبات شدند ملت ما یک مطلبش این بود که این سلطنت پهلوی از اول که پایه گذاری شد برخلاف قوانین بود. آنهایی که در سن من هستند، میدانند و دیدهاند که مجلس موسسان که تاسیس شد، با سرنیزه تاسیس شد، ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس موسسان، مجلس موسسان را با زور سرنیزه تاسیس کردند و با زور، وکلای آن را وادار کردند به اینکه به رضاشاه رای سلطنت بدهند. پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود، بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض میکنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین میکند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است.
ما در زمان سابق، فرض بفرمایید که زمان اول قاجاریه نبودیم، اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همه ملت هم ما فرض کنیم که رای مثبت دادند، اما رای مثبت دادند بر آقامحمدخان قجر و آن سلاطینی که بعدها میآیند. در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هیچ یک از ما زمان آقامحمدخان را ادراک نکرده، آن اجداد ما که رای دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رای دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یک ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است که یک سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض میکنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تاسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختیار مردم تاسیس کردند و این اسباب این میشود که - بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادارک آنوقت را نکردهاند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، میتوانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست.
علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان میگوید که ما نمیخواهیم این سلطان را. وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمیخواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است.
حالا میآییم سراغ دولت هایی که ناشی شده از سلطنت محمدرضا و مجلس هایی که ما داریم. در تمام طول مشروطیت الا بعضی از زمانها آن هم نسبت به بعض از وکلا، مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا. شما الان اطلاع دارید که در این مجلسی که حالا هست، چه مجلس شورا و چه مجلس سنا و شما ملت ایران هستید، شما ملتی هستید که در تهران سکنی دارید، من از شما مردم تهران سوال میکنم که آیا این وکلایی که در مجلس هستند، چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا شما اطلاع داشتید که اینها را خودتان تعیین کنید اکثر این مردم میشناسند این افرادی را که به عنوان مجلس و به عنوان وکیل مجلس سنا یا مجلس شورا در مجلس هستند یا این هم با زور تعیین شده بدون اطلاع مردم. مجلسی که بدون اطلاع مردم است و بدون رضایت مردم است، این مجلس، مجلس غیرقانونی است. بنابر این اینهایی که در مجلس نشستهاند و مال ملت را گرفتهاند به عنوان اینکه حقوق هر فرض کنید که وکیلی اینقدر است، این حقوق را حق نداشتند بگیرند و ضامن هستند.
آنهایی هم که در مجلس سنا هستند، آنها هم حق نداشتند و ضامن هستند. و اما دولتی که ناشی میشود از یک شاهی که خودش و پدرش غیر قانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلایی که تعیین کرده است غیرقانونی است، دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیرقانونی است. این ملت حرفی را که داشتند در زمان محمدرضاخان میگفتند که این سلطنت را ما نمیخواهیم و سرنوشت ما با خود ماست. در حالا هم میگویند که ما این وکلا را غیرقانونی میدانیم، این مجلس سنا را غیرقانونی میدانیم، این دولت را غیرقانونی میدانیم.
آیا کسی که خودش از ناحیه مجلس، از ناحیه مجلس سنا، از ناحیه شاه منصوب است و همه آنها غیر قانونی هستند، میشود که قانونی باشد ما میگوییم که شما غیر قانونی هستید باید بروید. ما اعلام میکنیم که دولتی که به اسم دولت قانونی خودش را معرفی میکند، حتی خودش قبول ندارد که قانونی است، خودش تا چند سال پیش از این، تا آنوقتی که دستش نیامده بود این وزارت، قبول داشت که غیرقانونی است، حالا چه شده است که میگوید من قانونی هستم این مجلس غیرقانونی است، از خود وکلا بپرسید که آیا شما را ملت تعیین کرده است هر کدام ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را میدهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیه اش، در حوزه انتخابیه اش از مردم سوال میکنیم که این آقا آیا وکیل شما هست، شما او را تعیین کردید حتما بدانید که جواب آنها نفی است.
بنابر این آیا یک ملتی که فریاد میکند که ما این دولت مان، این شاه مان، این مجلس مان برخلاف قوانین است و حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما این است که سرنوشت مان دست خودمان باشد، آیا حق این ملت این است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند، در تهران، یک قبرستان هم در جاهای دیگر
من باید عرض کنم که محمد رضای پهلوی، این خائن خبیث برای ما رفت، فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد، قبرستانهای ما را آباد کرد. مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سالهای طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را میتواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را میتوانند بکنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمیتوانند این به هم ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. شما ملاحظه کنید، به اسم اینکه ما میخواهیم زراعت را، دهقانها را دهقان کنیم، تا حالا رعیت بودند و ما میخواهیم حالا دهقانشان کنیم، اصلاحات ارضی درست کردند، اصلاحات ارضی شان بعد از این مدت طولانی به اینجا منتهی شد که بکلی دهقانی از بین رفت، بکلی زراعت ما از بین رفت و الان شما در همه چیز محتاجید به خارج؛ یعنی محمدرضا این کار را کرد تا بازار درست کند از برای آمریکا و ما محتاج به او باشیم در اینکه گندم از او بیاوریم، برنج از او بیاوریم، همه چیز را، تخم مرغ از او بیاوریم یا از اسراییل که دست نشانده آمریکاست بیاوریم.
بنابراین کارهایی که این آدم کرده به عنوان اصلاح، این کارها خودش افساد بوده است. قضیه اصلاحات ارضی یک لطمهای بر مملکت ما وارد کرده است که تا شاید بیست سال دیگر ما نتوانیم این را جبرانش بکنیم مگر همه ملت دست به هم بدهند و کمک کنند تا سال بگذرد و جبران بشود این معنا. فرهنگ ما را یک فرهنگ عقب نگه داشته درست کرده است، فرهنگ ما را این عقب نگه داشته به طوری که جوانهای ما تحصیلاتشان در اینجا تحصیلات تام و تمام نیست و باید بعد از اینکه یک مدتی در اینجا یک نیمه تحصیلی کردند آن هم با این مصیبت ها، آن هم با این چیزها، باید بروند در خارج تحصیل بکنند. ما پنجاه سال است، بیشتر از پنجاه سال است دانشگاه داریم و قریب سی و چند سال است که این دانشگاه را داریم لکن چون خیانت شده است به ما، از این جهت رشد نکرده، رشد انسانی ندارد، تمام انسانها و نیروی انسانی ما را از بین برده است این آدم.
این آدم به واسطه نوکری که داشته، مراکز فحشا درست کرده، تلویزیونش مرکز فحشاست، رادیویش بسیاریش فحشاست، مراکزی که اجازه دادند برای اینکه باز باشد، مراکز فحشاست، اینها دست به دست هم دادند. در تهران مرکز مشروب فروشی بیشتر از کتابفروشی است، مراکز فساد دیگر الی ماشائالله است. برای چه سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف نیستیم ما با فحشا مخالفیم. ما با تلویزیون مخالف نیستیم ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم. ما کی مخالفت کردیم با تجدد، با مراتب تجدد مظاهر تجدد وقتی که از اروپا پایش را در شرق گذاشت خصوصا در ایران، مرکز چیزی که باید از آن استفاده تمدن بکنند ما را به توحش کشانده است. سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد و شما میدانید که جوانهای ما را اینها به تباهی کشیدهاند و همین طور سایر این جاها. ما با اینها در این جهات مخالف هستیم. اینها به همه معنا خیانت کردهاند به مملکت ما.
و اما نفت ما، تمام نفت ما را به غیر دادند، به آمریکا و غیر از آمریکا دادند، آنی که به آمریکا دادند عوض چه گرفتند عوض، اسلحه برای پایگاه درست کردن برای آقای آمریکا. ما، هم نفت دادیم و هم پایگاه برای آنها درست کردیم. آمریکا با این حیله که این مرد هم دخالت داشت، با این حیله نفت را از ما برد و برای خودش در عوض پایگاه درست کرد یعنی اسلحه آورده اینجا که ارتش ما نمیتواند این اسلحه را استعمال بکند، باید مستشارهای آنها باشند، باید کارشناسهای آنها باشند. این هم از ناحیه نفت که این نفت ما را اگر چند سال دیگر خدای نخواسته این عمر پیدا کرده بود، عمر سلطنتی پیدا کرده بود، مخازن نفت ما را تمام کرده بود، زراعت مان را هم که تمام کرده، این ملت بکلی ساقط شده بود و باید عملگی کند برای اغیار. ما که فریاد میکنیم از دست این، برای این است. خونهای جوانهای ما برای این جهات ریخته شده، برای اینکه آزادی میخواهیم ما. ما پنجاه سال است که در اختناق بسر بردیم، نه مطبوعات داشتیم، نه رادیوی صحیح داشتیم، نه تلویزیون صحیح داشتیم، نه خطیب توانست حرف بزند، نه اهل منبر میتوانستند حرف بزنند، نه امام جماعت میتوانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد، نه هیچ یک از اقشار ملت کارشان را میتوانستند ادامه بدهند و در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود و الا هم باز نیمه حشاشه او که باقی است، نیمه حشاشه این اختناقی هم باقی است. ما میگوییم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم، تمام اینها غیر قانونی است واگر ادامه به این بدهند اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه میکنیم.
من دولت تعیین میکنم، من تو دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد (تکبیر حضار) این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقایش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمریکا از این پشتیبانی کرده و فرستاده به ارتش دستور داده که از او پشتیبانی بکنید، انگلیس هم از این پشتیبانی کرده و گفته است که باید از این پشتیبانی بکنید. یک نفر آدمی که نه ملت قبولش دارد نه هیچ یک از طبقات ملت از هر جا بگویید قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند که میآورند توی خیابان ها، از خودشان هست این اشرار، فریاد هم میکنند، از این حرفها هم میزنند لکن ملت این است، این ملت است (اشاره به حضار). میگوید که در یک مملکت که دو تا دولت نمیشود. خوب واضح است این، یک مملکت دو تا دولت ندارد لکن دولت غیرقانونی باید برود، تو غیرقانونی هستی، دولتی که ما میگوییم، دولتی است که متکی به آرای ملت است، متکی به حکم خداست، تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را. باید سرجایش بنشیند این آدم و یا اینکه به امر آمریکا و اینها وادار کند یک دستهای از اشرار را این ملت را قتل عام کند.
ما تا هستیم نمیگذاریم اینها سلطه پیدا کنند، ما نمیگذاریم دوباره اعاده بشود آن حیثیت سابق و آن ظلمهای سابق، ما نخواهیم گذشت که محمدرضا برگردد، اینها میخواهند او را برگردانند، بیدار باشید.ای مردم! بیدار باشید، نقشه دارند میکشند، ستاد درست کرده مردیکه در آن جایی که هست، روابط دارند درست میکنند، میخواهند دوباره ما را برگردانند به آن عهدی که همه چیزمان اختناق در اختناق باشد و همه هستی ما به کام آمریکا برود. ما نخواهیم گذاشت، تا جان داریم نخواهیم گذاشت و من از خدای تبارک و تعالی سلامت همه شما را خواستار هستم و من عرض میکنم بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آنوقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم و دولت اول را، دولت دائمی را (مقصود من از مجلس سنا مجلس موسسان بود، نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش یک حرف مزخرفی است، همیشه بوده.) تعیین بکنیم.
و من باید یک نصحیت به ارتش بکنم و یک تشکر از یکی از ارکان ارتش، یک قشرهایی از ارتش. اما آن نصحیتی که میکنم این است که ما میخواهیم که شما مستقل باشید، ماها داریم زحمت میکشیم، ماها خون دادیم، ماها جوان دادیم، ماها حیثیت و آبرو دادیم، مشایخ ما حبس رفتند، زجر کشیدند، میخواهیم که ارتش ما مستقل باشد. آقای ارتشبد! شما نمیخواهید شما نمیخواهید مستقل باشید
آقای سرلشکر! شما نمیخواهید مستقل باشید، شما میخواهید نوکر باشید من به شما نصحیت میکنم که بیایید در آغوش ملت، همان که ملت میگوید بگویید، ما باید مستقل باشیم، ملت میگوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشارهای آمریکا و اجنبی باشد، شما هم بیایید، ما برای خاطر شما این حرف را میزنیم، شما هم بیایید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگویید (ما میخواهیم مستقل باشیم، ما نمیخواهیم این مستشارها باشند.) ما که این حرف را میزنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان خون جوانهای ما را بریزید که چرا میگویید من باید مستقل باشم ما میخواهیم تو آقا باشی.
و اما تشکر میکنم از این قشرهایی که متصل شدند به ملت، اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملت شان را اینها حفظ کردند. این درجه دارها، همافرها، افسرهای نیروی هوایی، اینها همه مورد تشکر و تمجید ما هستند و همین طور آنهایی که در اصفهان و در همدان و در سایر جاها، اینها تکلیف شرعی، ملی، کشوری خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتیبانی از نهضت اسلامی ملت را کردند ما از آنها تشکر میکنیم و به اینهایی که متصل نشدند میگوییم که متصل بشوید به اینها، اسلام برای شما بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما میگوییم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید، رها بکنید این را، خیال نکنید که اگر رها کردید ما میآییم شما را به دار میزنیم. این چیزهایی است که شماها یا کسان دیگر درست کردهاند والا این همافرها و این درجه دارها و این افسرها که آمدند و متصل شدند، ما با کمال عزت و سعادت آنها را حفظ میکنیم و ما میخواهیم که مملکت، مملکت قوی باشد، ما میخواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد، ما نمیخواهیم نظام را به هم بزنیم، ما میخواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظام ناشی از ملت در خدمت ملت، نه نظامی که دیگران سرپرستی اش را بکنند و دیگران فرمان به آن بدهند.
والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته
انا لله و انا الیه راجعون
امروز تازه خبر فوت آقای حسن نظری به دلیل سکته مغزی رو شنیدم بسیار از این خبر ناراحت و
اندوهگین شدم و امیدوارم خداوند متعال ایشان را بیامرزد ....
خبر دقیق از خبرنامه پارسی بلاگ
متاسفانه با خبر شدیم جناب آقای حسن نظری مدیر وبلاگِ Aznoor.ParsiBlog.com در تاریخ 13/10/1385 به علت سکته ی مغزی دار فانی را وداع گفتند.
آقای نظری یکی از وبلاگ نویسانِ خوب و فعال سایت پارسی بلاگ بودند که برای ایشان آرزوی آرامش داریم.
ضمن آرزوی علو درجات برای این عزیز از خداوند متعال، برای خانواده این مرحوم و بستگان وی صبر آرزومندیم
مراسم تشیع پیکر دوست عزیزمان آقای حسن نظری
زمان: جمعه 14 دی ساعت 8 صبح
مکان:تهران نو (دماوند) - ایستگاه ارباب مهدی - کوچه شهید اکبر میر حسینی - بن بست طاهر - پلاک 27
به نام خدا
چرا هیچ کس منو درک نمی کنه؟؟
بعضی وقتا که اعصابم خورد میشه میگم خدا هم منو درک نمی کنه(نعوذبالله)
خیلی تنهام .. وقتی به خودم نگاه می کنم می بینم خیلی تنهام
و از این می ترسم که در همین تنهایی بمانم روزهای قدیم که گذشته
آقایی بود که شبها مرا در می یافت ولی چتد شبی است آقایم هم مرا در نمی یابد
هر کس از راه می رسد دلم را می شکندو...
دلم گرفته گله دارم از جدایی غایب همیشه حاضر کجایی...؟؟؟
عاشقی درد بی دردمان عاشقی ... معشوقی که نگاهت هم نمی کند
و اصلا تو قدرت نگاه در نگاهش را نداری جون شرمنده ای از تمام وجودت
دیگر رویت نمی شود به نزدش بروی و بگویی: غلط کردم
جون بارها این کار را کردی و او با لبخندی همه چیز را فراموش کرده و لی تو باز هم ....
خدایا به حق این ماه عزیز قسمت می دم به حسین بن علی مرا دریاب ..
درمان دردم فقط و فقط تویی
اللهم عجل لولیک الفرج
به نام خود خود خود خدا
یه سئوال همین الان بهت بگن: 1 ساعت دیگه می میره چی کار می کنی؟؟
- این یه ساعت رو نماز می خونم
- قصد روزه می کنم
- کارهای روز مره ام رو انجام می دم
- برام مهم نیست مرگ دست خداست
- پا میشم پیاده راه می افتم می رم کربلا نشد مشهد نشد قم که وقتی تموم کردم تو راه باشم
- میشینم گریه می کنم
این ها یه سری جواب مختلف بچه های روم 327 بود البته با سانسور
ولی حالا این کار ها رو اگه بهت بگن اشتباه شده چی . انجام می دی؟؟
یکی با صراحت گفت:
- از پای نماز بلند میشم می رم دنبال کارام
- قصد روزه رو بی خیالش
- گریه کیلو چنده
- من که گفتم مهم نیست
و خیلی چیزه دیگه ... می گم چرا کسی نگفت: می رم دانشگاه یا اینکه میرم برای کنکور بخونم
یعنی ما دانشگاه و کنکور رو اصلا قبول نداریم نه برای همین دنیامون هم ....
از بنده خدایی پرسیدم انگیزت چی بودکه فوق لیسانس گرفتی گفت:
برای این گرفتم که وقتی اومدن خواستگاریم بگم فوق لیسانسم
و توی همین جامعه می بینیم که دانش آموزش گیره نیم نمره است و یا چند واحد کم داره تا
دیپلمش رو بگیره ..
راستی یادم افتاد دیروز یکی از بچه ها می گفت :
امسال برای بچه های فنی قسمت کامپیوتر کتاب چاپ نمیشه و نکردن و باید از روی سی دی بخونن
یه سی دی که 800 صفحه کتاب با پسوند پی دی اف توش ریختن .. خدا بهشون رحم کنه از ما که
گذشت ولی من هیچ وقت اون دوران رو از یاد نخواهم برد ...
درس خوندن بدون انگیزه ... به زور .. کل بود و ...
می گم چرا بعضی موقع ها خدا رو از یاد می بریم مگه خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر نیست
اکه خدا رو از یاد نبریم همه مشکلاتمون حل میشه و یا اینکه به این باور و یقین برسیم که تمام
کارها به دست خداست اگر خدا بخواد انجام میشه نخواد هم انجام نمیشه کسی هم هیچ کاری
نمی تونه بکنه (به بحث جبر کاری ندارم)
خب زیاد صحبت کردم .. ببخشید حلال کنید
اللهم عجل لولیک الفرج
به نام خدایی که مرا فراموش نمی کند
الان که می نویسم ساعت 1 و 17 دقیقه نیمه شب است و مانند همیشه تنها در درون اطاقم نشسته ام
و همراه با گوش دادن به آهنگ خبری آمد خبری در راه است می نوسم .. خدایا دلم گرفته آقا جان دلهامان
تنگ است بس است این همه انتظار هربار که می گوید:شاید این جمعه بیاید شاید تمام موهای بدنم سیخ
می شود.. خدایا یعنی آقا از من راضیه؟؟ خدایا من دل آقا رو به درد نمی یارم ؟؟
دلم داره می ترکه حس پرواز دارم یاد رفیقان شهیدم نمی گذارد آرام گیرم خدایا غلط کردم .. کمکم کن آ قا
جان قسمت می دم به مادر پهلو شکسته است ببخش مرا به خدا ما آدم بدا هم دل داریم می دونیم عشق
چیه؟ و معشوق کیه؟ خدایا کمکم کن آقای من نمی گم دستم بگیر گویم گرفته ای رها مکن.
خدایا به حق این ماه عزیز حاجت مرا روا کن فقط ازت یه چیز می خوام:
بیا تا مارا دعوت کنی به ضیافت با شکوه الهی که پرستوها که به شوق دیدارت پرواز را تجربه کردند و از آنها
فقط پاره های پیراهنشان و یک پلاک شکسته به یادگار بر جا مانده
خدایا من هم پرستویی هستم که بال و پر ندارم خدایا بال و پرم ده تا پرواز کنم...
آقا جان دلم مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد به هوای دیدن تو هوس حجاز دارم
به مکه آمدم تا تو را بینم کجایی؟؟
ای ذولیخا دست از دامان یوسف برکش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
اللهم عجل لولیک الفرج
به نام آنی که مرا آفرید
با یاد و نام خدا شروع می کنم و از خدا می خواهم به حق این ماه عزیز مرا به حاجتم برساند
حاج مهدی در روز پنج شنبه ساعت 3 و 15 دقیقه بعد از ظهر در بیمارستان توحید شهر سنندج استان کردستان چشم به جهان گشود. ولی موضوع به این آسانی ها هم نبود 14 روز از موعد مقرر ولادت او گذشته بود ولی مادرش هیچ احساس دردی نداشت دکترها و خانواده هم بسیار نگران شده بودند هنگام جنگ و دفاع مقدس بود پدر وی هم در مرزها مشعول به دفاع بود.
بعد از تماس فوری دکتر خانواده مبنی بر انتقال مادر به بیمارستان مذکور مادر به همراه یکی از همسایگان به بیمارستان آورده شد و موضوع به شهرستان مریوان واقع در مرز غربی کشور که پدر وی در آنجا بود گزارش شد واو هم راه افتاد ولی هنگامی که به بیمارستان رسید همه را غمگین و آشفته یافت بسیار متعجب شده بود سئوال کرد که چه شده؟؟ و همسایه ها به او گفتند بچه و مادر دچار خفگی شدند و هر دو سیاه شده اند و دکتر ها هم گفته اند امیده نیست..
پدر وی که بسیار پریشان شده بود و در سالن فدم می زد با خدای خود چنین راز و نیاز کرد:
خدایا خداوندا من به خاطر تو به اینجا اومدم و به خاطر تو دارم این سختی ها را تحمل می کنم و خانواده ام رو به سختی انداخته ام کمکم کن .... و سپس به امام رضا (ع) متوسل شدند.......
در همین حین خبر ولادت کودک را به پدر دادند و گفتند مادر هم سالم است ولی کمی دچار خفگی شدن کودک مدتی سیاه رنگ بود و کم کم رنگ باز کرد و جابتر اینکه از بدو ورود چشمانش باز بود و اطراف رو جستجو می کرد.
و پدرش او را مهدی نامید ...
التماس دعا